برنیامد از تمنّای لبت کامم هنوز بر امید جامِ لعلت، دُردیآشامم هنوز
روز اول رفت دینم در سر زُلفین تو تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز
ساقیا! یک جرعه ده زان آب آتشگون؛ که من در میانِ پختگانِ عشقِ او خامم هنوز
از خطا گفتم شبی زلف تو را مُشکِ ختن میزند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز
پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب میرود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز
نام من رفتهست روزی بر لب جانان بهسهو اهل دل را بوی جان میآید از نامم هنوز
در ازل دادهست ما را ساقیِ لعلِ لبت جرعهی جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
ای که گفتی جان بده تا باشدت آرامِ جان! جان به غمهایش سپردم؛ نیست آرامم هنوز
در قلم آورد حافظ قصهی لعل لبش آب حیوان میرود هر دم ز اقلامم هنوز
فوتبال...برچسب : نویسنده : czeynabrasouli5 بازدید : 307